بگذار براي وقتي ديگر، دير است، بيا از باد شمال سخن بگو! نمنم باراني که بيايد، قرنفل و ختمي و ارغوان از خودمان است، هواي تازهي سرودن و رفتن از خودمان است. بگذار همسايه خواب يک انار نوشکفته ببيند، چه عيبي دارد!؟ ما که راه پرچين آسمان را بهتر از کبوتر کوهي بلديم. من از خورجينِ ماه، مشتي گندم و ترانه برميدارم،
با آن که نام شما را بسيار زمزمه ميکنم، اما در اين دقيقه نميدانم از چه اين بهار، در چندمين ماه سال ميشکفد. به گمانم کوچهاي در بَرزَنِ بادها، بنبست است، ورنه اين سوز گزنده را سر بازگشت نبود