سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوستت دارم تا ابد
قدرت دانش، زوال ندارد . [امام علی علیه السلام]






  • عاشقانه
    (پنج شنبه 87/3/30:: 1:37 عصر)
  • یاشارعبدالرحیم بور

    به آئینه چشمم نگاهی افکندم دیدم که می گوید رهایت نکنم.به قلبم رجوع کردم دیدم دیوانه وار برایت می تپد.به زبانم مراجعه کردم دیدم از تو سخن می گوید.به سینه ام گفتم دیدم مهر تورا در دل دارد. پس بگو چگونه از تو دل بکنم؟! 

     

     

     

    فراموشت نخواهم کرد تا جان در بدن دارم

    قسم بر جامه پاکی که از مهرت به تن دارم

     

    زندگی بی نقش تو ننگ است باور کن

    دل هوایت می کند تنگ است باور کن

     

     

    امشب دوباره اشک می ریزم برایت

    شاید بیابم بار دیگر روی ماهت

     

    امشب برایت یک بغل بابونه دارم

    شاید که بدانی دلم تنگه برایت

     

     

    وقتی که تو فکر می کنی که من به چه فکر می کنم؟

    دوست دارم فکر کنی که من به تو فکر می کنم!

     

    عاشقم عاشق رویت گر نمیدانی بدان

    سوختم در آرزویت گر نمیدانی بدان

     

     

    شاگردی از استادش پرسید:عشق چیست؟

    استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور.

    اما در هنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا خوشه ای بچینی!

     


    نظرات شما ()

  • عاشقانه
    (پنج شنبه 87/3/30:: 1:36 عصر)
  • یاشارعبدالرحیم بور

     

     

    همون قدر که ستاره است اگه ماه بود بازم این آسمون بی تو سیاه بود.

     

    بهانه ها بهانه با تو بودن را می گیرند

    و گریه ها اشک ریز چشمان گرم تو اند

     

    مرا بخاطر بیاور

     

    پیش از آنکه روزی فرا برسد که مرا بخاطرها بسپاری.

     

     

    بی تو در کلبه فقیرانه خویش دردهایی کشیده ام که مپرس

     

    پاسخ من به آغاز و پایان زندگی « همیشه با تو میمانم»

     

     

    سکوتم را به باران هدیه کردم

    تمام زندگی را گریه کردم

     

    نبودی در فراغ شانه هایت

    به هر خاکی رسیدم تکیه کردم

     

    در تنهایی هایم سکوتت بود ولی در عشقم وجودت

     

    تنهایی را می پذیرم اگر بدانم تو روزی خواهی فهمید که دوستت داشتم 

     


    نظرات شما ()

  • ساحل عاشقی
    (پنج شنبه 87/3/30:: 1:35 عصر)
  • یاشارعبدالرحیم بور
    بر ساحل قدم گذاشتی
    دریا تا ابد با امواجش به جای پایت بوسه میزند
    پا به جنگل گذاشتی
    به یمن قدم هایت جنگل تا ابد سبز خواهد ماند
    به کنار رود رفتی
    رودها به پاس قدومت تا ابد جاری است
    به کوه سر زدی
    کوه ها به احترامت تا ابد به پا ایستاده اند
    پا در بیابان گذاشتی
    بیابان در آتش دیدار تو خشک شد
    پا در دلم گذاشتی
    دیوانه شد ، مست شد ، مجنون شد
    و هنوز قلبم در تحیر است
    که کدامیک باشد ؟
    دریا ، جنگل ، رود ، کوه و یا بیابان
    قلبم را دریا خواهم کرد تا جای پایت را بوسه زند
    و جنگل خواهم کرد تا سبز بماند
    و رود و کوه و بیابان ...
    و آیا آنان حق قدم هایت را ادا کرده اند ؟
    پس ، این دل چگونه قدردان تو و قدمت باشد ؟
    و آیا این قلب زمینی تاب داشتن یک آسمانی را دارد ؟
    قلبم به یادت و به نامت می تپد
    و با هر تپشش نام تو را می آرد
    و هنوز حیرانم که خداوند تو را پاداش کدامین کارم قرار داد
    و به درگاه او که تو را به من داده
    دعا میکنم و عاجزانه میخواهم
    به من و به قلبم توان و لیاقت داشتن تو را بدهد
    آمین...

    نظرات شما ()

  • شمع سوخته
    (پنج شنبه 87/3/30:: 1:34 عصر)
  • یاشارعبدالرحیم بور

     

    روز تولدت بود
    هدیه تولد بهترین چیزیست که می شود
    از یک دوست گرفت
    و
    به یک دوست داد
    اما کسی که عاشق است
    چه چیزی به عشقش هدیه کند ؟

    خواستم هدیه ای در خور وجود نازنینت پیدا کنم
    اما چیست که
    در میان کاغذ کادوی سرخی پیچیده شود
    و دسته گلی از رز به همراهش
    تقدیمت گردد ؟

    گشتم و گشتم و گشتم
    هرچه که دیدم
    رنگ و بوی مادی و زمینی داشت
    و چطور به یک آسمانی
    و چطور به عشقم
    هدیه ای خاکی توانم داد ؟

    روحم را و قلبم را
    با جسمم کادو کردم
    و دسته گلی از رز به همراهش
    تقدیمت کردم
    و گفتم :
    هدیه ایست ناقابل
    پیشکش چشمانت و ناز نگاهت

    البته که روحم آسمانی نیست
    و صد البته که قلبم در عرش ساکن نیست
    ولی فکر کنم بهتر و نایاب تر از هدایای دیگر است

    اما تو فقط دسته گل را دیدی
    و چقدر عذاب کشیدم
    و چقدر گریستم در دلم
    به اندازه ی دریای احساسی که نداری

    چشمانم خیره شده بود
    به شمع
    شمعی که همچو من می سوخت
    و همچو من نای نوایی نداشت

    با صدایی ناگهان به خویش بازگشتم
    هق هق تو بود
    و
    دیدمت که هدیه ام را دیده ای


    نظرات شما ()

  • عاشقانه
    (پنج شنبه 87/3/30:: 1:33 عصر)
  • یاشارعبدالرحیم بور

     

     

    امشب با خدا وعده ی دیدار دارم
    قرار است به دنبالم بیآید
    به او گفتم که زنگ در را نزند
    من گرمایش را حس میکنم
    و با حس کردن گرمایش در را می گشایم
    به او گفتم که کسی باور نمی کند
    قرار است امشب خدا به دنبالم بیآید
    قرار است دستانم را در دستانش بگیرد
    قرار است با هم قدم زنیم
    قرار است با هم پرواز کنیم


    قرار است به جنگل برویم
    قرار است بالاترین سیب سرخ را برایم بچیند
    قرار است به کوه برویم
    قرار است به بلند ترین قله مرا ببرد
    قرار است به ساحل برویم
    قرار است روی شن ها با هم بدویم
    قرار است به کویر برویم
    قرار است در گرما آبی خنک به دستانم دهد
    به من قول داده
    که اگر خسته شدم قدم هایش را آرام کند
    به من قول داده
    که اگر حرف زدم به حرف هایم گوش کند
    به من قول داده
    که اگر چشمانم خواب آلود شد در آغوشش بخوابم
    به من قول داده
    که وقت خواب برایم لالایی بخواند
    من امشب با خدا قرار دارم
    نکند دیر کند
    امشب با خدا قرار دارم
    بهترین لباسم را پوشیده ام
    با خدا قرار دارم
    زیبا ترین شعرم برایش سروده ام
    قرار دارم


    نظرات شما ()

    <      1   2   3   4   5   >>   >

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  •  RSS 
  •  Atom 

  • خانه

  • شناسنامه
  • پست الکترونیک
  • ورود به مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 13298
    بازدید امروز : 8
    بازدید دیروز : 2

    ........... درباره خودم ...........
    دوستت دارم تا ابد
    یاشارعبدالرحیم بور
    صدایم در آواز خواندن خوب است در تکواندو کمربند مشکی دان1 زرنگ عاشق
    ........... لوگوی خودم ...........
    دوستت دارم تا ابد
    ............. اشتراک.............
      ........... طراح قالب...........